حمید لولایی:
عطاران می گفت از خشایار بیا بیرون
به گزارش هنر شهر حمید لولایی درباره نقش معروف خشایار اظهار داشت: رضا عطاران همه اش به من می گفت از خشایار بیا بیرون. پس از این کار من در این نقش فرو رفته بودم. حتی دست هایم هم لرزش گرفته بود.
به گزارش هنر شهر به نقل از ایسنا، حمید لولایی_بازیگر سرشناس طنز_ درباره نقش معروف خشایار در سریال زیر آسمان شهر و علاقه اش به این شخصیت نمایشی اظهار داشت: نقش خشایار را خیلی دوست داشتم. خشایار به تنهایی داستان داشت و به تنهایی می توانست روایت را جلو ببرد. از نظر روحی خیلی بر من تاثیر گذاشت. پس از خشایار که یک سال و نیم هم گذشته بود، رضا عطاران همه اش به من می گفت از خشایار بیا بیرون. پس از این کار من در این نقش فرو رفته بودم. حتی دست هایم هم لرزش گرفته بود.
لولایی در باره این سریال اضافه کرد: سر همین برنامه اتفاقاتی افتاد که اگر بخواهم روایت کنم، کتابی خواهد شد برای خودش. یکی تعریف می کرد که یک وانت نامه از روابط عمومی به دستمان می رسید. کار موفقی بود که ۳۰۰ شب طول کشید. کار به جایی رسید که هر روز ضبط می کردیم و همان روز هم پخش می شد. گاهی هم برخی سکانس ها را زمان کم داشت، من و بهروز را کنار هم می گذاشتند تا آن تایم را پر نماییم.
او با اعلان اینکه عمیقا در نقش خشایار فرو رفته بود، عنوان کرد: یک روز از من پرسیدند که این کتک زدن ها در نقش خشایار خیلی شیرین است برایتان؟ گفتم آره. چون پدرم هم از این کتک ها به ما می زد. آن روزنامه طوری تیتر زده بود که گویی من نقش خشایار را از روی پدرم برداشت کرده بودم. درحالی که پدرم خیلی سرحال بود و در حدود شصت سالگی فوت کرد. وقتی زیرآسمان شهر را کار می کردیم قرار نبود اصلا خشایار نقشِ پیرمردی اینچنینی باشد.
لولایی درباره خشایار اضافه کرد: در چند قسمت اول فقط یک سرایداری بود که خیلی صریح بود. هفت یا هشت قسمت که پیش رفتیم من فکر کردم که خشایار می تواند پیر باشد. رضا عطاران هم آمد و دید، چون مشاور مهران غفوریان بود. رضا هم تایید نمود و دیگر با من در نقش خشایار کار نداشتند و گذاشتند کار با همین رویه جلو برود.
لولایی که پنجشنبه_ ۳۰ دی ماه_ میهمان محمدرضا علیمردانی در برنامه چهل تیکه بود، درباره تولد و دوران کودکی خود اظهار داشت: سوم دی سال ۱۳۳۴ در میدانِ سپاه(عشرت آباد) به دنیا آمدم. فرزند چهارمِ خانواده بودم. ما ۱۰ فرزند بودیم. در آن دوران امکانات بسیار کم بود. در دو اتاقِ تو در تو بودیم و همه دور هم زندگی می کردیم. خانه ما قدیمی و حیاط دار بود.
مثل الان نبود که بچه ها هر کدام صاحب اتاقی هستند و برای خودشان امپراتوری دارند. آن زمان من همیشه مشکل جوراب داشتم. هر کسی زودتر از خواب بیدار می شد جوراب های موجود را می پوشید و می رفت. بسیاری از مواقع میشد که من بدون جوراب به مدرسه می رفتم.
همسایه ها می گفتند حمید بیاید ما را بخنداند
لولایی اضافه کرد: کودک آرامی بودم. بازی های دوران کودکی و نوجوانی را به عشق بازیگری انجام می دادم. گاهی همسایه های می آمدند و می گفتند به حمید بگویید بیاید کمی ما را بخنداند. کم کم با عکسهایی که از کتاب ها در می آوردم واسه خودم سینمایی درست کرده بودم.
در آشپزخانه متروکی که داشتیم سینما درست کردم. خواهرم هم بلیت ها را می فروخت. بچه ها می آمدند و بلیت می خریدند. اجرا که تمام می شد بچه ها به خانه هایشان می رفتند اما بعد از مدتی خانواده ها دم خانه ما می آمدند به اعتراض که حمید پول بچه هایمان را گرفته است و بچه ها الان گریه می کنند. من هم پول هایشان را پس می دادم. در حقیقت هدف اصلی ام این بود که فُرم واقعی سینما رعایت شود و بچه ها برای دیدن اجرا حتما بلیت بخرند.
این بازیگر پیشکسوت با مقایسه جوان هایی که الان سودای بازیگری در سر دارند با دوران جوانی خود اظهار داشت: آن زمان دوران سخت اما شیرینی بود. بچه ها و جوان های الان خیلی امکانات دارند. همه دوست دارند یک شبه بیایند و خوب هم دیده شوند. وارد شدن به این عرصه راحت است، اما ماندن دشوار است. باید بازی و استعداد را داشته باشی؛ اگر بادست پر وارد این کار شوید، ماندگار می شوید.
کسانی هم هستند که با پارتی می آیند و نقش مهمی هم می گیرند اما ماندگار نمی شوند و مردم آنها را پس می زنند.
بازبگر طناز تلویزیون درباره دوران کودکی اش اضافه کرد: مغازه ی عباس آقا نزدیک خانه ما بود. عباس آقا پسری داشت که هم سن و سال من بود. من هم برای مساعدت با این ها به مغازه می رفتم. وقتی به این پدر و پسر کمک می کردم، از نخودچی کشمش هایی که داشتند گاهی یه مشت به جیبم می ریختم.
بچه ها را جمع می کردم و داستانی برایشان تعریف می کردم. داستان ها همگی ساخته ذهن خودم بود. داستان که بجای حساسش می رسید دیگر نمی گفتم. بچه ها اعتراض می کردند که آخر ماجرا چه می شود. به بچه ها می گفتم که بروید از خانه تان کمی نان و پنیر بیاورید، به پسر عباس آقا هم می گفتم که برو از مغازه پدرت کمی پسته بیاور.
آن زمان قره قروت و لواشک بود. وقتی بچه ها می رفتند و چیزی می آوردند، من هم ادامه داستان را برایشان تعریف می کردم.
آدم با سواد این کار نیستم
او درباره حرفه بازیگری عنوان کرد: در بین مردم خیلی چیزها درباره بازیگری یاد گرفتم. آدم با سواد این کار نیستم، بیشتر بر طبق سنت و تجربه پیش رفتم.
مواد اولیه بازیگری همان استعداد و عشق و علاقه و پشتکار آدم است. اگر کسی می خواهد بازیگر شود و راه دانشگاه را انتخاب نموده که برود و چهار سال درس بخواند و بعد بازیگر شود؛ اصلا اینطور نیست.
پول کرایه تاکسی نداشتیم
لولایی با یادآوری اولین نمایش هایش اظهار داشت: زمانی که وارد عرصه بازیگری شدم، «سبزه دوست بچه ها» را با رضا ژیان کار کردیم. ورود من و آقای اکبر عبدی با همین نمایش شروع شد؛ پس از تمرین پولِ کرایه ماشین نداشتیم و پیاده از تئاتر شهر تا میدان خراسان می رفتیم. «خمره سخنگو» را با آقای تهمورث کار کردیم. «آن شصت نفر آن شصت هزار» علیرضا غفاری کارگردان کار بود. ولی این نمایش را اصلا اجرا نرفتیم.
او اضافه کرد: بعدش سریال سربداران به من پیشنهاد شد. رفتیم کاشان و آنجا ضبط کردیم. چند قسمتی که من در آن بازی کردم هیچ گاه پخش نشد. همان زمان یه فیلم سینمایی هم که مال بنیاد بود به من پیشنهاد دادند. اسم فیلم پیکرتراش بود. دستمزدم برای بازی در این فیلم ۵ هزار تومان بود.
لولایی با یاد آوری این که حدود هفت تا ۱۰ سال پیشنهاد کار نداشته است بیان داشت: پدرم تهدیدم کرد که باید بیایی سرکار؛ من را به کارخانه برد تا کار با موتور را یاد بگیرم. یک سال هم رفتم سراغ معلمی و دیدم که اصلا شایسته این کار نیستم. یک ماه هم برای کار به بانک رفتم و به خودم گفتم که این چه کاری است که پول مردم را باید از بامداد تا شب بشماری در صورتیکه هزار تومن پول توی جیب خودت نیست(می خندد)، عقلم نمی رسید که اگر در بانک بمانم وضع مالیم خوب می شود.
چند فیلم ساختم که نمی دانستم چه ساخته ام!
لولایی درباره تلاشش برای کار هنری و بازیگری اظهار داشت: چند فیلم کوتاه هشت میلی متری ساختم. هنوز هم این فیلم ها را دارم. فیلم ها را با آپارات برای بچه ها نمایش می دادم. بچه ها متوجه نمی شدند که فیلم ها چیست. راستش را بخواهید خودم هم نمی دانستم چه ساخته ام.
او اشاره کرد: این ها همه عشق بود. بدون آموزش و بدون حمایت، خودمان وارد این عرصه شدیم.
جوان ها الان همه دوست دارند بازیگر شوند. خب من هم دوست دارم دکتر شوم؛ آیا می توانم؟
بهتر است که جوان ها جوگیر نشوند. با دست پر جلو بیایند. با تئاتر شروع کنند. آن زمان من ناراحت می شدم که من را می شناختند. دوست داشتم سالی دو نمایش بازی کنم. الان ۲۰ سال است که مشهور شدم و از آن زمان دیگر زندگی ندارم.
ماجرای مدیر سینما شدن
لولایی داستان انتخابش بعنوان مدیر سینما را اینطور تشریح کرد: یک روز مجله فیلم را نگاه کردم و دیدم که نوشته، برای ارتقای سالن های سینما به کسانی نیاز دارند که بعد از سه ماه آموزش وارد این کار شوند. وقتی رقتم دیدم که پنج هزار نفر ثبت نام کرده اند.
من از میدان امام حسین به سمت بهارستان می رفتم. در بین راه چشمم به یکی از سینماها افتاد که فیلم «افق» را نمایش می داد و صف فروش بلیتش بسیار شلوغ بود.
رفتم آنجا و نوبت من شد. از من پرسیدند که برای چه می خواهید مدیر سینما شوید. گفتم دوست دارم یک مجموعه ی فرهنگی را مدیریت کنم. گفت الان چه فیلمی روی پرده است، گفتم فیلم «افق» به من اظهار داشت که شنبه اسامی برگزیدگان را اعلام می نماییم.
شنبه که رفتم اسامی پذیرفته شدگان را ببینم، دیدم نخستین نفر اسم من را زده اند. رفتیم و سه ماه دوره ی سینماداری را گذراندیم. من خیلی این دوره را جدی گرفتم. وقتی کلاس ها به اتمام رسید، به من تماس گرفتند و گفتند که شما را برای سینما کاوه می خواهند. من هم رفتم و چند ماهی مدیر این سینما بودم.
او اضافه کرد: یک روز پدری با بچه اش آمده بود یکی از فیلم های تارکوفسکی را ببیند. به این مرد گفتم که این فیلم مناسب بچه ها نیست و بهتر است به سینما فلسطین بروید و آنجا فیلمی مناسب کودکان را ببینید. با این پدر به گونه ای محترامانه صحبت کردم. همان زمان دو تن از مدیران حوزه هنری در آنجا بودند و شیوه برخورد من با این پدر و پسر را دیدند. من البته متوجه حضور آنها نبودم.
فردا به من زنگ زدند که آقا شما را از حوزه می خواهند. من خیلی ترسیدم که نکند از کار من راضی نیستند. به هر حال فردا رفتم و به من گفتند که شما را برای مدیریت سینما آزادی می خواهند.
از آن روز به بعد به سینما آزادی رفتم. همان زمان فیلم عروس هم اکران شد. برای نخستین بار رزرو بلیت را ایجاد کردم. برای فیلم عروس سانس فوق العاده درست کردم.
لولایی در ادامه به حضور باردیگر اش در بازیگری پرداخت و توصیح داد: یک روز مدیر تولید فیلم آپارتمان به من پیشنهاد بازی در این فیلم را داد. حمیده خیرآبادی هم در آن فیلم بود. آن روزی که من رفتم خانم خیرآبادی هم آفیش بود؛ به من گفت من فقط برای یک سلام آمده ام و بروم. یعنی بازیگری با آن سابقه طولانی در عرصه سینما و تلویزیون، آن روز آفیش شده بود که تنها در یک پلان یک سلام بگوید و برود.
ورود به عرصه طنز
این هنرمند طناز ماجرای ورودش به سریال های طنز را هم اینطور عنوان کرد: وقتی در سینما آزادی مدیر بودم، بچه های تئاتر من را پیدا کردند. سریالی بود به نام فراماسونری که در آنجا نقش یه وزیر انگلیسی را بازی کردم. در همان سریالِ فراماسونری، علی عمرانی هم حضور داشت. در پشت صحنه آن فیلم کارهای طنز زیادی می کردم. آقای عمرانی خیلی خوشش آمد و به من اظهار داشت که برای کار طنز می آیی بازی کنی؟
رفتم ساعت خوش را کار کردم و از آنجا با بچه هایی مثل آقای مدیری، رضا عطاران و دیگران آشنا شدم.
پس از این اتفاق از مدیریت سینما آزادی هم استعفا دادم.
لولایی بیان داشت: واقعا ما برای کارمان خیلی زحمت کشیدیم و خیلی بی کاری کشیدیم. تازه به جایی رسیدیم که بتوانیم به پیشکسوتان مان احترام بگذاریم.
عطاران و مدیری جامعه را می شناسند
لولایی درباره سریال قطار ابدی و همکاری با عطاران عنوان کرد: قطار ابدی سکانس های خیلی خوبی داشت و در دوره خودش مردم خیلی دوست داشتند.
او اضافه کرد: من از جامعه زیاد بهره برده ام. همیشه از اندوخته های ذهنی ام در جامعه خیلی بهره برده ام. به کارگردان کار هم خیلی بستگی دارد. اگر کارگردان جامعه را بشناسد، کار موفق می شود. من اهتمام کردم با کسانی کار کنم که این خاصیت را داشته باشند. کسانی مانند عطاران، آقایی یا مدیری این خاصیت را دارند و جامعه را خوب می شناسند.
در قطار ابدی رضا عطاران کارگردان بخش دیوونه ها و حسن کچل و نرون بود.
لولایی درباره سریال خانه به دوش هم اظهار داشت: رضا عطاران به خوبی می داند که چگونه بازیگر انتخاب نماید و چگونه از بازیگر به درستی استفاده نماید و بازی بگیرد. رضا کار من و بازی من را دوست دارد.
دلم برای کارهایی مانند بزنگاه تنگ شده است. کاش موقعیتی باشد که باز هم از این کارها تولید شود.
او درباره همبازی شدن با مریم امیر جلالی عنوان کرد: سکانس های زیادی با خانم امیرجلالی داشتیم. نخستین سکانسی که بازی کردیم با خانم امیرجلالی بود. همه حس و حال های خانم امیرجلالی در سریال خانه به دوش یک دست و درست است. در نخستین سکانس خانه به دوش به قدری درست بازی کرد که واقعا عالی از آب درآمد.
جایزه ای که با عجله گرفته شد
این بازیگر درباب فیلم چند میگیری گریه کنی و جایزه جشنواره فجر اظهار داشت: چند می گیری گریه کنی موجب شد که من جایزه بازیگر نقش مکمل را بگیرم. دعوتنامه اختتامیه جشنواره فیلم فجر را به دستم رساندم که دوتا پاکت بود. از سرفیلمرداری بلند شدم رفتم خانه. شب دیدم چند بار گوشیم زنگ خورد و گفتند که برگزیده شدید. یک دفعه دیگر گوشیم زنگ زد، یکی از دوستانم بود که می گفت جایزه جشنواره فجرِ امسال ماشین است. به دوستم گفتم که حواله را به دستم برسان. فردا بامداد رفتم حواله را بردم نمایندگی، همه می گفتند این حواله چیست؟ گفتم من دیشب برنده جشنواره فجر شده ام.
شخصی که آنجا بود اصلا نمی دانست ماجرا چیست.
آقای پرویز پرستویی چهار ماه بعد ماشینش را گرفت. من همان روزِ بعد از برگزاری مراسم اختتامیه ساعت ۹ بامداد رفتم ماشینم را تحویل گرفتم.
دوست دارم به شب حنابندانم برگردم
لولایی در پاسخ به این پرسش علیمردانی که در کدام ایستگاه می خواهی پیاده شوی؟ اظهار داشت:
واقعیتش را بخواهی هیچ جا. چون همه جا پر از بی پولی و بدبختی است(می خندد) به سال ۱۳۶۸ برمی گردم که با همسرم ازدواج کردم. من اصالتا شمالی هستم. در آن سال براثر برخی اتفاق ها با همسرم آشنا شدم. زندگی مان را از صفر و از هیچی شروع کردیم. دوست دارم به شبِ حنابندانِ مراسم مان برگردم. حالا ۳۲ سال است که با هم زندگی می نماییم.
او همین طور در پاسخ به این پرسش که اگر قرار باشد از میان درگذشتگان یک نفر را انتخاب کنید که برای دقایقی با او دیدار کنید، آن شخص چه کسی است؟ اظهار داشت: مادرم پارینه فوت کرد. دوست دارم مادرم را ببینم. همیشه مادرم مشوق من بود. مادرم با آنکه سواد نداشت، اما مشوق من برای ادامه کار هنری بود.
لولایی اشاره کرد: من اگر باردیگر قرار باشد زندگی کنم، باردیگر بازیگری را انتخاب نمی کنم.
در زندگی چیزی که من را نگه داشت، صادق بودن بود. هیچ گاه خیانت نکردم؛ در زندگی و در کارم همیشه درست زندگی کردم و عشق ورزیدم.
«چهل تیکه» به تهیه کنندگی و کارگردانی الهام حاتمی هر هفته چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه ساعت ۲۱ پخش خواهد شد. روزهای سه شنبه هم گلچینی از سه برنامه ی هفته ی گذشته پخش می شود.
منبع: honareshahr.ir
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب